امروز جمعه  ۳۰ شهريور ۱۴۰۳
۱۴۰۳/۰۴/۲۲- ۱۷:۲۱ - مشاهده: ۱۲۰

صفر ماه حزن و اندوه

سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در جلال‌آباد همگام با سایر علاقمندان اهل‌البیت(علیهم‌السلام)، ایام حزن‌انگیز صفر را به سوگواری می‌نشیند.

قاصد آمد گفتمش جِبْرئیلِ(ع) خُـوش‌منظر چه گفت؟                      گفت: اسراری ز دنیا داد و گفتم او در آن آخر چه گفت؟

گفت: زینب(س) با حسینش(ع)، هم‌سفر گردیـــده بود                       گفتمش آن خوش‌سفر، از شاهِ خونین‌پَــــــر چه گفت؟

گفت: «آن دور از وطن، در این سفر، بی‌تـــاب بود»                      گفتمش در آن میان، شهزاده‌اش اکبـــــر(س) چه گفت؟

گفت: «تا شَه بود، عمّه چادرش محفــــــوظ ماند»                       گفتمش اما پس از او، خواهر از مِعْجَــــــــر چه گفت؟

گفت: مِعْجَر، غُصّهِ تلخــــــــی است، از آن در گذر                      گفتمش از آن گذشتم، گو زانگشتــــــــــر چه گفت؟

گفت: هم انگشت، هم انگشترش را شـــــــــاه داد                      گفتمش اِکرام‌ْ کامل کرد! از دُردانهْ‌نیلوفـــــر چه گفت؟

گفت: نوگل را به زینب(س) داد در طـــــــــی مسیر                      گفتمش از راز وصلِ نوگلُ و افَسْــــــــــــر چه گفت؟

گفت: دختر چون که بابا دید، نـــــــــــاز او کشید                     گفتمش آن نازنین‌گل، با تن بی‌سَــــــــــر چه گفت؟

گفت: با سَر گفت اَسْراری و از جانـــــــش گذشت                       گفتمش در پاسخش، آن مُشک پُرعَنبـــــــر چه گفت؟

گفت: «سَر دادن بـه راه دوست، کار کوچـکی است»                      گفتمش از سَر گذر، در باب طَشــــــــتِ زَر چه گفت؟

گفت: قُقنوسی است برخیزد ز خونِ طَشـــــــت زَر                      گفتمش قُقنوس‌شاه، از خنده اصغــــــــر(س) چه گفت؟

گفت: از اصغر(س) نگو، چـون خیمه‌ها بـــــی‌آب بود                       گفتمش شاه غریب........... ...؟، گفتا مگو دیگـر چه گفت؟

متن دیدگاه
نظرات کاربران
تاکنون نظری ثبت نشده است

امتیاز شما