صفر ماه حزن و اندوه
سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در جلالآباد همگام با سایر علاقمندان اهلالبیت(علیهمالسلام)، ایام حزنانگیز صفر را به سوگواری مینشیند.
قاصد آمد گفتمش جِبْرئیلِ(ع) خُـوشمنظر چه گفت؟ گفت: اسراری ز دنیا داد و گفتم او در آن آخر چه گفت؟
گفت: زینب(س) با حسینش(ع)، همسفر گردیـــده بود گفتمش آن خوشسفر، از شاهِ خونینپَــــــر چه گفت؟
گفت: «آن دور از وطن، در این سفر، بیتـــاب بود» گفتمش در آن میان، شهزادهاش اکبـــــر(س) چه گفت؟
گفت: «تا شَه بود، عمّه چادرش محفــــــوظ ماند» گفتمش اما پس از او، خواهر از مِعْجَــــــــر چه گفت؟
گفت: مِعْجَر، غُصّهِ تلخــــــــی است، از آن در گذر گفتمش از آن گذشتم، گو زانگشتــــــــــر چه گفت؟
گفت: هم انگشت، هم انگشترش را شـــــــــاه داد گفتمش اِکرامْ کامل کرد! از دُردانهْنیلوفـــــر چه گفت؟
گفت: نوگل را به زینب(س) داد در طـــــــــی مسیر گفتمش از راز وصلِ نوگلُ و افَسْــــــــــــر چه گفت؟
گفت: دختر چون که بابا دید، نـــــــــــاز او کشید گفتمش آن نازنینگل، با تن بیسَــــــــــر چه گفت؟
گفت: با سَر گفت اَسْراری و از جانـــــــش گذشت گفتمش در پاسخش، آن مُشک پُرعَنبـــــــر چه گفت؟
گفت: «سَر دادن بـه راه دوست، کار کوچـکی است» گفتمش از سَر گذر، در باب طَشــــــــتِ زَر چه گفت؟
گفت: قُقنوسی است برخیزد ز خونِ طَشـــــــت زَر گفتمش قُقنوسشاه، از خنده اصغــــــــر(س) چه گفت؟
گفت: از اصغر(س) نگو، چـون خیمهها بـــــیآب بود گفتمش شاه غریب........... ...؟، گفتا مگو دیگـر چه گفت؟